کد خبر: ۹۶۹۶
۱۹ تير ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰

لحظات نفس‌گیر نجات یک زن به روایت بانوی آتش‌نشان

میترا ارزمان‌زاده تعریف می‌کند: احساس کردم قصد زن خیلی جدی نیست، اما جای آزمون و خطا نبود؛ سعی کردم میلی‌متری به او نزدیک شوم، اما با پرواز یک کبوتر از پشت سرم، ماجرا به‌طور کلی عوض شد. 

ترس را در چهره زن می‌دید که هر‌بار از لبه پشت‌بام، پایین را نگاه می‌کرد و رنگ از صورتش می‌پرید. با اینکه این پا و آن پا می‌کرد، همچنان به تصمیمش برای پریدن از ساختمان اصرار داشت و همین موضوع سبب نگرانی میترا ارزمان‌زاده شده بود.

میترا، بانوی آتش‌نشان محله امام‌خمینی (ره)، خاطره شنیدنی این مأموریتش را برایمان تعریف می‌کند.

 

جلوتر نیا!

ظهر بود که به این آتش‌نشان زن اعلام کردند خانمی قصد دارد از پشت‌بام خانه‌اش، خودش را به پایین پرت کند. میترا ارزمان‌زاده می گوید: از ماشین که پیاده شدم، دیدم جمعیت زیادی مقابل یک ساختمان پنج‌طبقه ایستاده‌اند و همکاران آقا که زودتر در محل حاضر شده بودند، تشک نجات را پهن کرده‌اند.

او خودش را بالای پشت‌بام رساند و خانم جوانی را دید که سی‌سال هم نداشت و مستأصل و دودل به جمعیت پایین ساختمان نگاه می‌کرد؛ تعریف می‌کند: اول خودم را معرفی کردم تا راحت‌تر با او ارتباط بگیرم و بفهمم موضوع از چه قرار است و چرا می‌خواهد خودش را پرت کند. به حرف‌هایم توجهی نمی‌کرد و مرتب فریاد می‌زد «جلو نیا! نزدیک من نشو.»

چند‌دقیقه نگذشته بود که میترا فهمید زن جوان با هر قدمی که به لبه پشت‌بام نزدیک می‌شود، ترس به جانش می‌نشیند و رنگ رخسارش تغییر می‌کند؛ «از روی واکنش‌های زن و تجربه‌ای که داشتم، فهمیدم باید با او چگونه رفتار کنم. خیلی آهسته همان‌طور‌که حرف می‌زدم تا حواسش را پرت کنم به او نزدیک شدم.»

 

لحظات نفس‌گیر نجات یک زن به روایت بانوی آتش‌نشان

 

جای آزمون و خطا نبود

از قضا یکی از ساکنان ساختمان روی پشت‌بام قفس بزرگی درست کرده بود و داخل آن تعداد زیادی کبوتر نگه می‌داشت. گویا آن روز، درِ قفس را محکم نبسته بود. همان‌طور‌که میترا آهسته با زن صحبت می‌کرد و سعی داشت به او نزدیک شود، یک‌باره پرواز پرنده‌ای را پشت سرش حس کرد.

او تعریف می‌کند: احساس کردم قصد زن خیلی جدی نیست، اما جای آزمون و خطا نبود؛ به‌همین‌دلیل سعی کردم میلی‌متری به او نزدیک شوم، اما با پرواز یک کبوتر از پشت سرم به سمت زن، ماجرا به‌طور کلی عوض شد. 

زن که تا یک دقیقه پیش می‌خواست به زندگی‌اش خاتمه دهد، از ترس کبوتر، خودش را در آغوش میترا انداخت؛ «محکم به من چسبیده بود. خیلی راحت به حرفم گوش داد و راضی شد همراهم از پشت‌بام پایین بیاید.»

میترا در مدت بسیار کوتاهی توانسته بود زن را به کمک کبوتر راضی کند؛ «وقتی پایین رسیدیم، همکاران آقا با تعجب از من سؤال می‌کردند که چطور توانسته‌ام در این مدت کوتاه، او را راضی کنم.»

همه آتش‌نشانان به‌خوبی می‌دانستند این نوع مأموریت‌ها حداقل دو‌سه‌ساعت زمان می‌برد. بعد از اینکه آنها زن جوان را به اورژانس اجتماعی تحویل دادند، در راه برگشت، میترا داستان را برای همکارانش تعریف کرد که چگونه یک کبوتر به کمک او آمده بود.

* این گزارش سه‌شنبه ۱۹ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۳ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44